مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

هدیه ی بزرگ پروردگار

سفر بیرجند

دختر گلم هفته گذشته بابایی عصر از سرکاراومد وداشت استراحت میکرد که از محل کار بابایی بهش خبر دادن تا آخر هفته مرخصی داری ما هم همون شب تصمیم گرفتیم صبح زود بریم بیرجندمسافرت خوبی بودعزیزجون ازدیدنمون خیلی خوشحال شد تقریبا همه رو دیدیم دایی محمد جون وخاله جون وعمه جون وخاله ی جون  بابایی ودایی های بابایی وعموی بابایی و.................  جمعه صبح ازبیرجند راه افتادیم تاشب بابایی بره سر کار   عکسهای سفر در ادامه مطلب ...
31 فروردين 1392

روز پنجم عید

روز پنجم دختر نازم من وتو با آقاجون ومادرجون رفتیم تعزیه ی خاله ی مادرجون وباباجون از سرکار رفته بود تعزیه بعدازتعزیه باعمه جون وشوهر عمه رفتیم طلاب دور زدیم وبعدش هم رفتیم زیست خاور بعداز اون من وتو وبابایی آمدیم خونه وعمه جون وشوهر عمه رفتن دعوتی  شب رفتی م خونه ی عمو محمد که برای امیرعباس آش دندونی درست کرده بودن وزن عموعلی آش دندونیهاروتزیین کرد خوشمزه شده بود انشاا...راحت بقیه ی دندوناش در بیاد   اینم عکسهای ازسفره ی هفت سین خونه ی عمو محمد  ...
28 فروردين 1392

روز دهم عید

دخترنازم روز دهم من وتو صبح زود رفتیم سرکاربابایی تاباهم بریم  حرم وازاونجا بادایی علی وخونواده شون برگردیم بیام خونه ی ما  صبح که رفتیم زیارت بعدکه دایی رو پیدا کردیم همه باهم رفتیم چالیدره تومسیر طرقبه خیلی قشنگ بود خیلی خوش گذشت  بعدازاونجا همه اومدیم خونه ی ما وناهار درست کردیم وکمی استراحت کردیم  بعدازظهرهم دایی باخانوادش رفت  چون قراربود زن دایی وبچه های دایی برن بیرجند ...
28 فروردين 1392

روز سیزده عید

دختر نازم روز سیزده باباجون اول صبح رفت سرکار ولی قرارشد تاظهر خودشو به ما برسونه برای همین من وتو وآقاجون ومادرجون عمو محمد وعمو علی وزن عموها وبچه ها  وعمورضای بابایی وخانوادشون باهم رفتیم بیرون  رفتیم پارک جنگلی پردیس تومسیر شاندیزهمون اول توذوق راه رفتن گرفتی ولی زمین خوردی وبینیت زخم شد قبل از ناهار مادرجون آش درست کردن خیلی خوشمزه شده بود ظهر بابابی اومد تابعداز ظهر اونجا بودیم  بعدازظهر یک گروه ارگ اومده بود توی پارک وبرنامه اجرامیکردن وماها همگی رفتیم تماشا خیلی خوش گذشت  شب هم رفتیم خونه ی آقاجون وتاآخرشب اونجابودیم ...
18 فروردين 1392

روز چهارده عید

دختر نازم باباجون روز چهاردهم تعطیل بود برای همبن قرار گذاشتیم من وباباجون که بریم باهم بیرون  پسرعموی بابایی  آقامحسن که پسردایی من هم میشه باخانمشون  اومده بودن خونه ی آقاجون چون اونا روز سیزده نبودن قرارشدباهم بریم بیرون  رفتیم پارک ملت وتاظهر اونجا بودیم  داداشای کوچکتر آقامحسن هم بامااومده بودن بیرون خوش گذشت  شب هم همگی دعوت خونه ی عموعلی بودیم  ...
18 فروردين 1392

روز هشم ونهم

روز هشم فروردین صبح رفتیم خونه مادرجون که روضه داشتن وبعدازظهرش هم باباجون وعمو محمد وعمو علی ومادرجون حلوا پختن خداازمون قبول کنه شب هم برای مادرجون تولد گرفتیم تولدتون مبارک مادرجون روز نهم روز آخرروضه بود ومادر جون آش پخته بودن خداازشون قبول کنه خیلی خوشمزه شده بود عمه جون وشوهرعمه وخاله طوبی وشوهرخاله نزدیکهای ظهر رفتن بیرجند ...
12 فروردين 1392