مهدیه در حال زیارت امام رضا(ع)
امروز من وتو بابایی رفتیم زیارت امام رضا(ع)توداخل حرم خیلی شیطونی کردی ازاینور به انور بدوبدو میکردی گاهی هم قران هاومهرهارابوس میکردی که عکسهایش در ادامه مطلب هست ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
12:42
سفر بیرجند
دختر گلم هفته گذشته بابایی عصر از سرکاراومد وداشت استراحت میکرد که از محل کار بابایی بهش خبر دادن تا آخر هفته مرخصی داری ما هم همون شب تصمیم گرفتیم صبح زود بریم بیرجندمسافرت خوبی بودعزیزجون ازدیدنمون خیلی خوشحال شد تقریبا همه رو دیدیم دایی محمد جون وخاله جون وعمه جون وخاله ی جون بابایی ودایی های بابایی وعموی بابایی و................. جمعه صبح ازبیرجند راه افتادیم تاشب بابایی بره سر کار عکسهای سفر در ادامه مطلب ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
12:42
روز پنجم عید
روز پنجم دختر نازم من وتو با آقاجون ومادرجون رفتیم تعزیه ی خاله ی مادرجون وباباجون از سرکار رفته بود تعزیه بعدازتعزیه باعمه جون وشوهر عمه رفتیم طلاب دور زدیم وبعدش هم رفتیم زیست خاور بعداز اون من وتو وبابایی آمدیم خونه وعمه جون وشوهر عمه رفتن دعوتی شب رفتی م خونه ی عمو محمد که برای امیرعباس آش دندونی درست کرده بودن وزن عموعلی آش دندونیهاروتزیین کرد خوشمزه شده بود انشاا...راحت بقیه ی دندوناش در بیاد اینم عکسهای ازسفره ی هفت سین خونه ی عمو محمد ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
0:04
روز دهم عید
دخترنازم روز دهم من وتو صبح زود رفتیم سرکاربابایی تاباهم بریم حرم وازاونجا بادایی علی وخونواده شون برگردیم بیام خونه ی ما صبح که رفتیم زیارت بعدکه دایی رو پیدا کردیم همه باهم رفتیم چالیدره تومسیر طرقبه خیلی قشنگ بود خیلی خوش گذشت بعدازاونجا همه اومدیم خونه ی ما وناهار درست کردیم وکمی استراحت کردیم بعدازظهرهم دایی باخانوادش رفت چون قراربود زن دایی وبچه های دایی برن بیرجند ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
0:02
کوتاه کردن موهای مهدیه جان
روز شانزده فرودین زن عموعلی جون موهاتو کوتاه کردن وتوکه بابت دندون دراوردن خیلی بی حال بودی گریه میکردی دست زن عموجون درد نکنه خیلی زحمت کشید ممنون ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
23:57
روز سیزده عید
دختر نازم روز سیزده باباجون اول صبح رفت سرکار ولی قرارشد تاظهر خودشو به ما برسونه برای همین من وتو وآقاجون ومادرجون عمو محمد وعمو علی وزن عموها وبچه ها وعمورضای بابایی وخانوادشون باهم رفتیم بیرون رفتیم پارک جنگلی پردیس تومسیر شاندیزهمون اول توذوق راه رفتن گرفتی ولی زمین خوردی وبینیت زخم شد قبل از ناهار مادرجون آش درست کردن خیلی خوشمزه شده بود ظهر بابابی اومد تابعداز ظهر اونجا بودیم بعدازظهر یک گروه ارگ اومده بود توی پارک وبرنامه اجرامیکردن وماها همگی رفتیم تماشا خیلی خوش گذشت شب هم رفتیم خونه ی آقاجون وتاآخرشب اونجابودیم ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
18:22
روز چهارده عید
دختر نازم باباجون روز چهاردهم تعطیل بود برای همبن قرار گذاشتیم من وباباجون که بریم باهم بیرون پسرعموی بابایی آقامحسن که پسردایی من هم میشه باخانمشون اومده بودن خونه ی آقاجون چون اونا روز سیزده نبودن قرارشدباهم بریم بیرون رفتیم پارک ملت وتاظهر اونجا بودیم داداشای کوچکتر آقامحسن هم بامااومده بودن بیرون خوش گذشت شب هم همگی دعوت خونه ی عموعلی بودیم ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
11:02
روز هشم ونهم
روز هشم فروردین صبح رفتیم خونه مادرجون که روضه داشتن وبعدازظهرش هم باباجون وعمو محمد وعمو علی ومادرجون حلوا پختن خداازمون قبول کنه شب هم برای مادرجون تولد گرفتیم تولدتون مبارک مادرجون روز نهم روز آخرروضه بود ومادر جون آش پخته بودن خداازشون قبول کنه خیلی خوشمزه شده بود عمه جون وشوهرعمه وخاله طوبی وشوهرخاله نزدیکهای ظهر رفتن بیرجند ...
نویسنده :
مامان مهدیه جون
14:20